سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در دگرگونى روزگار گوهر مردان است پدیدار . [نهج البلاغه]

شهید شاعری

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 92/9/26 8:6 عصر

همیشه وقتی از جبهه برمی‏گشت نه بالشی زیر سر

می‏گذاشت و نه زیراندازی... .

 مادر می‏گفت: چرا بالش زیر  سرت نمی‏گذاری، چرا خودت را اذیت می‏کنی؟ هر چه مادر می‏گفت زیر بار نمی‏رفت. می‏گفت این‏طوری راحت‏ترم. آخر یک روز با اصرار مادر گفت: مادر جان مگر رزمنده‏ها توی جبهه، توی گرما و سرما جای راحتی دارند. نرم‏ترین بالشی که آنجا پیدا میشه یه مشت کلوخه، حالا من چطوری می‏توانم در خانه این‏قدر راحت بخوابم.

عملیات نزدیک بود و تمرینات غواصی توی سرمای طاقت‏ فرسای زمستان 65 هر روز سخت‏ تر می‏شد. شب عملیات رسید، نیمه شب بود و سیاهی لشگر کفر بر آسمان خیمه زده بود و خدا ملائک را رهسپار کربلای ایران کرده بود و غواص‏ها که یک به یک وارد کانال ماهی می‏شدند. چند لحظه بعد منورهای عراقی، آسمان را مثل روز روشن کردند و گلوله‏ های دوشکا حلاوت و گرمای شهادت را روی گونه‏ های بچه‏ ها می‏ نشاندند و عراقی‏ ها که ثابت کرده بودند مثل اجدادشون دستشون با خون، غریبه نیست. این بار کربلای شلمچه را آفریدند.

همیشه وصیت می‏کرد: مادر جان وقتی من شهید شدم گریه نکن. آدم هدیه‏ ای که در راه خدا می دهد، برایش گریه نمی‏ کند.

مادر شهید می‏گوید وقتی که جنازه را آوردند، رفتیم پزشک قانونی، گفتند: یک روحانی و یکی از بستگان نزدیک شهید می توانند شهید رو ببینند؛ رفتیم سردخانه وقتی او را دیدم، دستش روی سینه‏اش بود و اثر گلوله که تقریباً چیزی از صورتش باقی نگذاشته بود. اونجا بود که به قولم عمل کردم، پیشانی‏ اش را بوسیدم و گفتم جواد جان شهادتت مبارک.

روز تشییع جنازه وقتی جنازه را داخل قبر گذاشتند، پدربزرگ جواد رو به قبله ایستاد و نگاهی به آسمان کرد و گفت: خدایا تو را شاکرم که از نسل من هم یک نفر را قبول کردی و پیش جدم رسول الله(ص) مرا رو سفید کردی.

بودن یا نبودن              مسئله این نبود

ماندن یا رفتن               تمام دغدغه‏ها این بود...

شاعر جوهر قرمز در خودنویسش ریخت

تاجر دستی گشاده داشت

و بسیاری دیر به قطار رسیدن

و من که بعد از سال‏ها می‏نویسم

عروج مرد آسمانی حتی اگر از روی زمین باشد

از آسمان آغاز می‏شود

 

 




کلمات کلیدی :

قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ